محمد طاها ربانیمحمد طاها ربانی، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره

محمد طاها بهترین هدیه خدا

اولین نوشتار

به نام يكتا خالق بي همتا روز چهارشنبه 16/9/90 ساعت 30/7 صبح رفتيم با آقا مصطفي آزمايشگاه آخه شك كرده بوديم شايد من باردار شده باشم. قبلش با هم شرط بستيم آقا مصطفي ميگفتن باردار نيستم منم واسه اينكه طرفهاي شرط جور باشن با اينكه خودمم باورم نميشد اما گفتم من ميگم باردارم بلاخره آزمايش رو دادم و قرار شد فردا عصرش بريم جواب رو بگيريم ... بلاخره جواب رو گرفتيم اما چيزي سر در نياورديم واسه همين رفتيم دكتر تا بهمون بگه جوابو البته من قبلش از روي اعداد و ارقام حدس زدم باردار باشم اما بازم حدس بود.. تا اينكه آقاي دكتر گفتن : بله ، مباركه .... من كه فكر مي كردم خوابم گريه ام گرفته بود از مطب كه رفتيم بيرون يكم گريه كردم البته مصطفي جونم آر...
27 خرداد 1391

اولین مسافرت سه نفره

به نام خدای دانا و توانا سلام ناناز مامان امروز می خوام از ماجرای سفرمون بنویسم حدود یکماه پیش...   من و بابا مصطفی جون احساس کردیم به یک کم تنوع و تحول احتیاج داریم واسه همین تصمیم گرفتیم از تعطیلات اردیبهشت استفاده کنیم و یک سفر کوچولو بریم از اونجا که سفر کردن با خانواده صفای بیشتری داره موضوع رو با مامان و بابایی مطرح کردیم اونها هم که نگران حال من بودن ترجیح دادن با ما بیان تا بیشتر مراقب من و شما باشن آخه شما ٦ماهه شده بودین گیگه.. خلاصه ٣ شنبه ساعت ١٥ طبق برنامه ریزی قبلی راه افتادیم بابایی رضا که طبق معمول انواع خوراکی ها رو برداشته بودن و صندوق عقبشون فول شده بود و ساکهای لباس رو تو صندوق عقب ما گذاشتیم...
27 خرداد 1391

خاله جون عاطفه و دایی جون علیرضا

به نام خدای دانای توانا پسرم تاج سرم سلام این روزها خاله جون و دایی جونت درگیرن حسابی دایی جون علیرضا که الان کلاس دوم دبیرستان رشته ریاضی است و خاله جون هم سال آخر دانشگاه رشته معماری دایی جون که تا 5 روز دیگه امتحاناتشون ان شاءالله تمومه و خاله جون هم حدود 25 تیر امتحانات و تحویل پروژه هاشون تموم میشه و خیلی خوشحالن که با خیال راحت می تونن پیش نی نی ما باشن از بس پسرم وقت شناسه نانازمن.. خاله جون و دایی جون من و محمد طاها جون واستون دعا می کنیم . با آرزوی موفقیت ...
25 خرداد 1391

آخرین خریدها

به نام خدای همه ی آدم ها پسرخوبم سلام دوشب پیش یعنی سه شنبه بعد از ظهر من و مامانی جون سعیده و خاله جون عاطفه و دایی جون علیرضا  رفتیم تا آخرین وسایل تکمیلی اتاقتون رو بخریم و آماده باش کامل باشیم چند تا تیکه لباس و  ماشین شارژی..   دایی جون هم یک تیشرت خریدن و مامان جون رنگ مو و آخر هم رفتیم که ماشین رو که قبلا انتخاب شده بود بخریم یک آودی سفید چون جای پارک نبود توی کوچه غل مامانی جون ماشین رو پارک کردن و بعد از خرید ماشین شارژی که خیلی سنگین بود طفلک دایی جون علیرضا تنهایی آوردش تا جای ماشین و هر کاری کردن تو صندوق عقب جا نشد درنتیجه مجبور شدن خاله جون و دایی جون ماشین رو روی پاشون بذارن از بس ...
25 خرداد 1391

انتخاب اسم

به نام  تنها هستی هستی بخش سلام نفس مامان انتخاب اسم معمولاً تو همه خانواده ها طولانیه و نظرات مختلف وجود داره اما انتخاب اسم شما فقط یک گزینه داشت!! اون هم محمد طاها   اصلاً بابا مصطفی جون قبل از اینکه با من ازدواج کنن اسم محمدطاها رو دوست داشتن همون اوایل هم به من گفتن....    بعد از اینکه فهمیدیم شما پسرین هم دیگه قطعاً اسمتون محمد طاها شد من هم چون به حرف بابایی احترام میذارم  و از طرفی خودم هم اسم طاها و دوست داشتم و تلفیقش با محمد بی نظیره دیگه تو فامیل هم همه از این اسم خوششون اومد دیگه  محمدطاها شد اسم تک گل ما ...      فقط خدا کنه ...
24 خرداد 1391

روز پدر مبارک

به نام خدای عزیز و مهربان سلام گل پسرم عزیز دلم باید بدونی به افتخار بهترین مرد و همسر و پدر دنیا یعنی امام علی (ع) هر سال ١٣ ماه رجب رو به یاد اون امام بزرگ و به نام روز مرد و پدر همه شیعیان کشورمون جشن می گیریم و نمادین به پدرامون و همسرانمون تبریک می گیم من و شما هم این روز رو به بابامصطفی و بابایی رضا و باباجون شما تبریک گفتیم و یک یادگاری کوچولو هم بهشون هدیه دادیم که بدونن ما یادشونیم و دوسشون داریم. البته یک تبریک ویژه هم به پسر خودم که مرد کوچولو منه میگم ان شاءالله سال دیگه روز مرد تو آغوشم باشین..   اولین کادوی روز مرد که خریده شد واسه بابای من بود که  هفته قبل از نمایشگاه چرم  یک ست چرمی -کیف و کمربند و...
24 خرداد 1391