محمد طاها ربانیمحمد طاها ربانی، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 25 روز سن داره

محمد طاها بهترین هدیه خدا

خوش اومدین دوستای ما

  islamic

مامان زینب ، بابا مصطفی و محمد طاها ورودتون رو خوش آمد میگن

 

شب چله خاله جون و عمه جون

به   نام خالق شب و روز شیرینم سلام امسال چون دوتا عروس داشتیم دو تا هم مراسم شب چله داشتیم اولیش واسه خاله جون عاطفه بود22 دی92 آخه چون شب چله امسال با ایام اربعین همراه بود شب چله رو دیرتر و همراه با آغاز امامت امام زمان (عج) و عید الزهرا (س)  یا همون (به درک واصل شدن عمر لعنت الله علیه ) برگزار کردیم خیلی مراسم خوبی بود آخه خانم موسوس هم دعوتشون کرده بودیم و مولودی خوندن کلی همه خندیدن به خانوما جایزه دادیم شکلات ریختیم و بعد هم شام فست فودی که تو خونه درست کرده بودیم و کلی هنر  از خودمون در کردیم دیگه  و البته کلی هم   شدیم و بعد هم آقایون اومدن و خلاصه همه چیز به خوبی تموم شد خانواده ...
25 دی 1392

کییییییه

به نام آرامش دهنده قلبها هستی مامان سلام دیروز خونه مامانی بودیم خاله جون و عمو علیرضا بیرون بودن وقتی خاله جون عاطفه در زد شما دویدی سمت در و گفتیی... (( اااییییههه )) یعنی کیه ؟!! منو مامانی تعجب کرده بودیم که از کجا یاد داری آخه خونه خودمون که بابا مصطفی همیشه با کلید میان خیلی این واژه استفاده نمیشه اما ÷سرم یاد داره فداش بشممممممممم تازه تو مهد کودک یک مربی دارین به اسم سحر جون که فکر کنم شما دوسش داری بعضی وقتا به منم میگی ((دهر دووووون...)) تازه گوشی موبایل و تلفن رو برمیداری حتما دکمه هاشو  میزنی و بعد میگی الووووووو بعد هم انگار با کسی حرف میزنی میخندی و به زبون نینیا حرف میزنی و میخندی و راه میری... به خاله...
16 دی 1392

شیرین تر از عسل

به نام شیرین کننده زندگی ها عسل مامان سلام پسرم چند روز پیشا وقتی خونه مامانی بودیم و مامانی خواب بودن دیدم رفتین پیش مامانی و انگشت کوشولوتو گذاشتی رو دهن کوشولوت و گفتی : هیششش... منظورت این بود مامانی خوابه قربونت برم از کجا یاد گرفتی فکر کنم مامانی جون یادت دادن دیروزم وقتی دیدی بابا مصطفی لالا کردن اومدی دوباره اینکارو کردی خیلی بامزه میشی وقتی اینکارو میکنی قربون پسر زرنگم بشم تازه این روزا با پا توپ رو شوت میکنی و دنبالش میرین و ذوق میزنی دیشب که بابا مصطفی داشتن مسواک میزدن رفتی جیغ زدی که منم میخوام مسواک بزنم منم زود رفتم مسواکتو آوردم باز کردم توش یک ماشین کوچولو هم بود بعد که مسواکو زدی با ماشین کوچولو هم بازی کردی جو...
12 آذر 1392

شیرینم

به نام آفریننده ی بی همتا سلام پسر نانازم این روزا که هواسرد شده و مجبور شدیم تو اتاق خوابمون بخاری هم روشن کنیم تا شما سرما نخوری یک فاصله کمتر از یک متری بین پایین تخت و بخاری بوجود اومده من و باباییی برای اینکه شما خدایی نکرده به بخاری دست نزنی مرتب میگیم نرو اونجا ، جیزه و ... شمام از ترس که یه وقتی به بخاری برخورد نکنی ااگه مجبور بشی از اونجا عبور کنی این فاصله رو با استرس و نگرانی و خیلی خنده دار رد میشی و من و بابا مصطفی کلی بهت میخندیم گاهی این قدر هول میشی همین فاصله دو قدم کوچولوتو 2 بار میافتی و فرار میکنی قربون پسر به حرف گوش کنم بشم جیگری مامان راستی مامانی جون مثل پارسال زحمت کشیدن برای شما یک شالگردن خوشگل بافتن ...
2 آذر 1392