بابایی جون و مامانی جون خوش اومدین به جمعمون
به نام خدای لطیف
پسری مامان سلام
دیروز یعنی ٢٥ اسفند ماه ١٣٩١ مامانی و بابایی جون از سفر خونه خدا برگشتن
خیلی دلمون براشون تنگ شده بود خدا همیشه سالم و سرحال سایشون رو روی سر مون نگه داره
دیروز بعد از اینکه خونه دایی جون علی ناهار خوردیم رفتیم خونه و بعد به سمت فرودگاه راه افتادیم هواپیما ساعت ١٦ نشست و مامانی جون و بابایی چون تقریبا نزدیک ١٧ بیرون بودن و همه اومدن برای استقبال فرودگا- بابابزرگ و ممامان بزرگ من خاله هام دایی ها و... بعد همه رو دعوت کردیم خونه و منم که همه چیزو آماده کرده بودم و با شیرینی و شیر کاکائو میوه و .. از مهمونا پذیرایی کردیم و مامانی جون فیلمایی که اونجا گرفته بودن رو گذاشتن همه دیدیم و از خاطرات اونجا برامون گفتن و بعد هم دورهم شامو خوردیم ، خوش به حالشون ان شا.الله ما هم به زودی زود بریم دیگه خاله جون عاطفه راحت شدن لازم نیست تنهایی از شما نگهداری کنن
دست خاله مهربونمون درد نکنه خیلی این مدت زحمت کشیدن
خالهههه جون این گلها و این خرسی تقدیم به شما
بایدم خشتون بیااد بااااااایدم خیلی دوستتون داریم.......
چند تا عکس مربوط به همین روزا که بعدا اضافه کردم ادامه مطلب هم برید...
ادامه مطلب هم عکسه هااااااا
ماه مامانی پسر نازم