آخرین خریدها
به نام خدای همه ی آدم ها
پسرخوبم سلام
دوشب پیش یعنی سه شنبه بعد از ظهر من و مامانی جون سعیده و خاله جون عاطفه و دایی جون علیرضا رفتیم تا آخرین وسایل تکمیلی اتاقتون رو بخریم و آماده باش کامل باشیم چند تا تیکه لباس و ماشین شارژی..
دایی جون هم یک تیشرت خریدن و مامان جون رنگ مو و آخر هم رفتیم که ماشین رو که قبلا انتخاب شده بود بخریم یک آودی سفید چون جای پارک نبود توی کوچه غل مامانی جون ماشین رو پارک کردن و بعد از خرید ماشین شارژی که خیلی سنگین بود طفلک دایی جون علیرضا تنهایی آوردش تا جای ماشین و هر کاری کردن تو صندوق عقب جا نشد درنتیجه مجبور شدن خاله جون و دایی جون ماشین رو روی پاشون بذارن از بس محمد طاها جونشون رو دوست دارن خلاصه رفتیم خونه و گذاشتیم تو اتاقتون و چون دیروقت شده بود مامانی جون اینا زود رفتن خونشون بابا مصطفی هم ماشین رو روشن کرده بودن و دنبال من می کردن خلاصه کلی خندیدیم و دعا کردیم نی نی جونمون زودتر بیاد و با ماشینش بازی کنه...