سالگرد ازدواجمون
به نام خدای کعبه
سلام خوشگل مامان
امروز سالگرد ازدواج من و بابایی است سال گذشته به لطف خدای بزررگ من و بابا به سفر عمره رفتیم و بعد از بازگشت تو یک باغ قشنگ همه فامیلا و آشنایان رو دعوت کردیم و 2 روز بعد ، پس از مراسم پاتختی من و بابا زندگی خودمون رو زیر یک سقف شروع کردیم. عجب سفری ، عجب جایی، مطمئنم هیچ سفری برام مثل اون سفر نمیشه در مقابل عظمت آفریننده ام واقعاً کوچک و ناتوان اما عاشق و دلداده و چقدر خدا مهربان است که این ذره حقیر را رخصت داده تا به گردش طواف کند و طلب عفو....
راستش من در حدی نیستم که بخوام اونجا رو توصیف کنم اما از خدای مهربون میخوام همه ی دوستانم رو به این سفر دعوت کنه تا خودشون ای احساس عظیم و زیبا رو درک کنن و اوناییی که رفتن و بازهم عاشقن که برن رو باز هم راه بده به خونش آمین یا رب العالمین
منم دیشب یک کیک خوشمزه پختم و رفتیم خوته مامانی سعیده و همه با هم خوردیم بابا مصطفی هم به مناسبت سالگرد ازدواجمون یک شاخه رز سفید لب صورتی واسه من خریده بودن به اضافه یه هلی کوپتر کنترلی واسه محمد طاهامون آخه ما هردومون نی نی جونو خیلی دوست داریم ، بعدشم رفتیم رو پشت بوم خونه مامانی و باباجون رضا و بابا مصطفی برامون جوجه کباب درست کردن و یک چلو جوجه خوشمزه همه زدیم دایی جون علیرضا هم برامون اسپیرال خریدن و جشنمون تکمیل شد
این هم عکس کادوی بابایی
دست همه ی مهربونا درد نکنه