محمد طاها ربانیمحمد طاها ربانی، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 2 روز سن داره

محمد طاها بهترین هدیه خدا

اولين سال نو در كنار عشقم

به نام آفریننده جهان عسلی  مامان سلام  این اولین سالی بود که در کنار فرشته کوچولوی مامان عید رو جشن میگرفتیم مطابق هر سال موقع سال تحویل که ساعت١٤:٣١ بود رفتیم خونه بابایی جون و دایی جون حسین و خانومشون هم اونجا بودن دیگه همه کنار سفره هفت سین خوشگلی که خاله جون عاطفه با کمک بقیه چیده بودن نشستیم و منتظر تحویل سال شدیم بعدش هم چند تا عکس دسته جمعی و رفتیم واسه ناهار خیلی خوش گذشت خدارو شکر که همه خانواده سالم و سرحال دور هم بودیم امیدوارم این خوشی ها بی پایان باشن بعد هم بابایی عیدی هامون رو دادن البته شما موقعی که سر سفره نشسته بودین واسه عکس از توی سفره عیدیتون رو برداشتین که عکسشو میذارم اینجا..   بع...
1 ارديبهشت 1392

شهادت حضرت زهرا (س) تسلیت باد

بسم رب الزهرا(س) پسر مومن مامان سلام دیروز یعنی٢٥ فروردین٩٢ مصادف بود با شهادت حضرت زهرا(س)  مامان بابا مصطف هم هر سال ٤روز روضه دارن این ایام و ما هم میرفتیم شما  هم خیلی پسر خوبی بودین و میشستین گوش می دادین آفرین پسرم . ظهر شهادت هم باهم رفتیم یه روضه نزدیک خونه مامانی خیلی مراسم خوبی بود با اینکه خیلی عزاداری کردن اما پسر من مثل یه  مرد آروم بود  خیلی دوست داریم مامانی من مامانی این روزا خیلی باهات بازی میکنن  شما هم یکمی شیطون شدی و غذا خیلی کم میخوری طفلکی باباییی و مامانی و خاله جون کلی باهات بازی میکنن تا یکم غذا بخوری امیدوارم این حالت گذرا باشه  البته ناگفته نماند که بستنی  و ....
28 فروردين 1392

گل من 7 ماهه شد

 به نام آفریننده مهربون پسر نانازم سلام امروز شما 7 ماهه شدین نفس مامان(١٥اسفند91) خیلی زود روزا  میگذره و پسرم داره مرد میشه واسه خودش خیلی خوشحالم که شمارو دارم نفسی مامان خدا رو بابت همه چیز شکر میکنم و دعا میکنم مامانی و بابایی به سلامتی از سفر خونه خدا بیان       از خاله جون عاطفه هم خیلی ممنونم که این همه محمد طاها جونو دوست داره و مواظبشه   راستی برای قد و وزن که رفتیم شما ٦٠٠ گرم از ماه قبل بیشتر شده بودی بوووووووس این چند تا عکس که بعدا اضافه کردم ماله همین روزاست     ...
27 فروردين 1392

سفر مامانی و بابایی جون به بهترین جای دنیا

به نام خدای نزدیک تر از نزدیک پسرمن سلام امروز 14 اسفند 1391 و دیروز مامانی و بابایی جون رفتن سفر خونه خدا ساعت 15/15 من وشما و خاله و دایی و مامانی و بابایی جون و بابا مصطفی رفتیم فرودگاه بدرقه مامانی و بابایی جونمون و منتظر شدیم تا برن داخل خیلی دلمون براشون تنگ شده ولی از بزرگترین آرزوهای من سفر مامانی و بابایی به خونه ی خدا بود واقعا خوشحالم حتی خوشحال تر از اینکه خودم بخوام برم عمره. شکر خدا امروز ساعت 9 صبح تماس گرفتن و شماره های همراهشون در عربستان رو دادن و گفتن پروازشون به موقع خرکت کرده یعنی ساعت 45/17 رواز داشتن و ساعت 21 رسیدن مدینه منوره و ساعت های 22 داخل مسجد النبی بودن الهی شکر خدای خوبم خیلی خوشحالم که مش...
24 فروردين 1392

اولین دندون کوچولوی پسرم

به نام خدای زیبایی ها دندون مروارید من سلام وای خدای من دقیقا همزمان با پا گذاشتنت توی ٩ ماهگی (١٥ فروردین٩٢)اولین دندون کوچولوی پسر مامان در اومد قربون دندون پسرم بشم فکر نمیکردم اینقدر بی سر و صدا دندون قشنگتونو ببینم خیلی خوشحالم پسر نازم تبریک میگم  شکوفه مامانی تازه این روزها بدون کمک کامل میشینی      دیگه داری زود زود بزرگ میشی آقااا من  و بابا خیلی ذوق زدیم بابایی میگفتن قربون پسر مظلومم بشم که اصلا واسه دندونش مارو اذیت نکرد میخوام واست یه آش دندونی خوشمزه درست کنم و اگه بشه واسه فامیلا ببرم دوست داشتم واست جشن دندونی بگیرم اما میدونی که مامانی سر کار میره و وقتش خیلی کمه حالا...
24 فروردين 1392

واکسن 6 ماهگی نی نی ما

به نام خدای عزیز فندق مامان سلام دیروز ظهر با بابا قرار گذاشتیم که بریم و واکسن ٦ ماهگی شما رو بزنیم واسه همین ساعت ١٢ بابا مصطفی اومدن اداره دنبالم و اومدیم خونه مامانی شمارو برداشتیم و رفتیم خانه بهداشت. اوناهم آخر وقت اداریشون بود و یه کم نق نق کردن که چرا این قدر دیر اومدین منم گفتم بابا من کارمندم و.. خلاصه اول قد و وزن نی نی منو گرفتن و شما شده بودین ٨کیلو ٢٢٠ گرم که خانومه گفتن ٢٢٠ گرم که وزن لباساتونه و محمد طاها خالص ٨ کیلو شده.... ماشاالله مامانی من و قدتونم ٧٢ سانتی متر بود و دور سرتون ٥/٤٤ . روی نمودار که ترسیم کرد دید وزنتون طبیعی ولی قدتون بالاتر از نمودار بود و گفت مامان باباش که قد بلند نیست پس به کی رفته نی نی که ق...
17 بهمن 1391

مامان زینب سر کارش برگشت

به نام دانای حکیم مرد کوچولوی مامان سلام امروز دومین روزیه که بعد از ٦ ماه مرخصی سر کارم برگشتم خیلی نگران بودم که چه جوری از پسر کوچولوم جدا باشم؟کجا بذارمش؟و... اما به لطف خدا مامانی سعیده قبوا کردن که نی نی منو نگهدارن خدا بهشون خیر زیاد بده البته خاله جونی هم کمک مامانی هستن دیگه دسته خاله جون گلمون درد نکنه دیگه فعلا برنامه اینه که من و بابا صبح ها شمارو میذاریم خونه مامانی و بابا منو میارن استانداری بعد از کار  من میرم خونه مامانی و منتظر میشم تا بابا بیان دنبالمون امیدوارم مامانی اذیت نشن تو این جریان شما هم سعی کن مثل همیشه پسر خوبی باشی عزیزم خیلی دوست دارم گل مامان می بوسمت شیرینم ...
2 بهمن 1391