اولین برف با محمد طاها جون
به نام خالق زیبایی ها
فندقم سلام
امروز 7 دی 1391 بود و از دیشب هوا شروع کرد به بارش برف و امروز منظره ی خیلی خیلی زیبایی به شهرمون هدیه کرد
ما دیشب خونه ی باباجون رضا موندیم و بابا مصطفی هم که عاشق برف واسه همین صبح با هم رفتیم پیاده روی تو برفها که شما هم هنوز لالا بودین و از طرفی خطرناک بود شمارو ببریم پس شما پیش مامانی موندین و من و بابایی رفتیم کوهسنگی این عکس رو سر کوچه مامانی گرفتیم
واقعا هوا عالی بود و خیلی خوش گذشت بجز نگهبانای پارک هیچکس هیچکس تو پارک نبود من و بابا تصمیم گرفتیم بریم بالای کوه اما هنوز چندتا پله بیشتر بالا نرفته بودیم که نگهبان صدامون زد و گفت:...
بالا رفتن از کوه امروز ممنوعه این عکس رو هم همونجا گرفنیم
خلاصه برگشیم پایین و یکم نشستیم مناظر زیبا رو دیدیم وقی هم اومدیم خونه مامانی شما بیدار شده بودین و بابا از پشت پنجره برفها رو به شما نشون دادن
خدایا شکرت برای این نعمت زیبا
ان شاالله سال دیگه که شما بزرگتر شدی با هم میریم برف بازی و با هم آدم برفی درست میکتیم...