محمد طاها ربانیمحمد طاها ربانی، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره

محمد طاها بهترین هدیه خدا

سونوگرافی و تعیین جنسیت

1391/3/27 9:06
نویسنده : مامان زینب
2,716 بازدید
اشتراک گذاری

به نام مهربون ترین مهربونا

سلام پسرم

می خوام یکم برگردم به خاطرات چند ماه پیش قبل از اینکه سونوگرافی برم و بدونم شما دخملی یا پسر                           

 همه خانواده خیلی مشتاق بودن بدونن این نی نی طلا جنسیتش چیه منم چون نمی خواستم آسیبی به غنچه کوچولوم برسه تصمیم گرفتم خیلی دیر سونو برم که نظر قطعی رو بدونم خانم دکتر هم ١٥ فروردین ٩١ رو مناسب دونستن و بعد تعطیلات با بابا مصطفی جون رفتیم مطب خانم دکتر میترا غلامی ساعت ١٦ مطب باز می شد ...

 

من و بابایی ١٥ دقیقه زودتر اونجا بودیم (قبل از خانم منشی) بلاخره خانم منشی اومد و ما اول شدیم و گفت یک ساعت دیگه دکتر میاد اینجا باشید. من و بابایی که خیلی هیجان داشتیم گفتیم تو این فاصله بریم همین دورو بر که زمان زود بگذره رفتیم یک پارک تو خیابون کوثر باهم میوه خوردیم و دانشجوهارو که تو پارک بودن دیدیم کم اظهار نظر کردیم , یاد دوران دانشجوییمون افتادیم و...

ساعت نزدیک ١٧ بود ما باهم سر جنسیت شرط بستیم بابا مصطفی میگفتن شما پسری خوب منم گفتم دختر سر یک ناهار رستوران باغ سالار شاندیز رفتم داخل مطب و بابا مصطفی تو ماشین قرار شد رفتم تو اتاق به بابایی زنگ بزنم که بیان داخل همه چیز خیلی هیجانی بود البته من و بابا سلامتی شما واسمون از هر چیزی مهمتر بود من نفر اول بودم و همه چیز سریع اتناق افتاد. رفتم رو تخت و آروم گفتم اگه میشه جنسیت رو هم بگید خانم دکتر سریع موقعیت و اندازه و سن و.. رو گفتن و تایپیست نوشت آخر هم گفتن پسر بماند که قلبم چقدر تند تند میزد. تا به بابایی زنگ زدم و خواستن بیان کار خانم دکتر تموم شد. دوباره وقنی از تخت پایین اومدم پرسیدم سالمه ؟ چند درصد جنسیت درسته؟ خانم دکتر هم گفتن ٩٩%

با عجله اومدم سمت ماشین که دیدم بابا مصطفی دارن میان. پرسیدن چی شد ؟؟ گفتم اااا نمی گم ... گفتن اذیت نکن بگو دیگه گفتم شرط رو باختیچشمک

گفتن یعنی چییییییی؟؟؟؟ گفتم باشه بابا پسره نی نی... دیگه قیافه بابا مصطفی دیدنی بود خوشحال بودم که بابایی اینقدر خوشحاله خدارو شکر کردم و رفتیم خونه مامانی البته تو راه به دایی جون علی هم اس ام اس دادم و جنسیت رو گفتم چون قول داده بودم اونم نامردی نکرد و یک دقیقه ای کل فامیل رو خبر داد...

Its A Boy picture

بعد اول رفتیم بستنی خریدیم و بعدش هم خونه مامانی بابایی جونم رفتیم . عاطفه جون فقط خونه بود . بعد از چند دقیقه بابایی و مامانیی هم اومدن . علیرضا جونم هم که اردو بود مامان بابا نمیدونستن من سونو رفتم آخه خیلی زود تموم شد منم نگفتم جواب رو گرفتم بعد یه دفعه گفتم نی نی پسره خلاصه همه خوشحال شدن و  تبریک گفتن و آرزوی سلامتی واسه محمدطاهای ما کردن

راستی رفتم تو اتاق دیدم بابا مصطفی دارن به خاطر وجود شما نماز شکر می خونن و خوشبحالتون مامان ببین بابا مصطفی چقدر دوستون دارن

خدا نگهدارت باشه پسر گل ماماناندازه و وضعیت شما وقتی دارم این پست رو می نویسم 32 هفتگی 

عکس 32 هفتگی نی نی

عاشقتمقلب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)