محمد طاها ربانیمحمد طاها ربانی، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 4 روز سن داره

محمد طاها بهترین هدیه خدا

بی صبرانه

1391/7/2 15:49
نویسنده : مامان زینب
252 بازدید
اشتراک گذاری

به نام خدایی که همه چیز به دست قادر اوست

سلام نازنازی مامان

طبق گفته خانم دکتر که گفته بودن اگه ٤-٥ مرداد به دنیا نیومدین یه سر برم پیششون منم ٤ مرداد رفتم با بابایی مصطفی پیش خانم دکتر آخه ٥ مرداد ٥ شنبه میشد که مطب تعطیل بود و جمعه هم تعطیل پس دیدیم زودتر بریم خیالمون راحتتره دیگه خانم دکنر منو معاینه کردن و گفتن همه چیز خوبه فقط باید دردمون بیاد خلاصه یکسری سونوگرافی و نوار قلب هم واسه شما دادن و گفتن اگه جواب اینا مشکلی نداشت باید هنوز صبرکنیم و اگه عجله داری برای دونستن جوابها بعد از انجام سونو جوابهارو ببر بیمارستان مهر و بگو با من تماس بگیرن و جواب رو به من بگن دیگه اون شب من و بابایی خونه باباجون رضا خوابیدیم و قرار شد فرداش بریم واسه سونو خلاصه ساعت ١٤ بابایی رفتن وقت گرفتن و من و مامانی هم ساعت ١٥ رفتیم اول نوار قلب شما که خیلی ناز بود حدود ٢٠ دقیقه صدای قلبتونو شنیدیم مامانی سعیده هم اومدن با ما تو اتاق و بعد هم رفتیم سونو که گفت همه چیز خوبه و وزن محمدطاهای من شده ٣کیلو و ٨٠٠ گرم که من باورم نمیشد خلاصه با مامانی رفتیم بیمتارستان مهر و داخل زایشگاه و من به یک خانم ماما جوابها رو دادم و گفتم با خانم دکتر توانایی تماس بگیرن و وابو براشون بخونن اونها همهرچی تماس گرفموبایلشون رو جواب نداد خانم دکتر بعدا منوجه شدن که عمل دارن توهمون بیمارستان بنابراین حضوراً رفتیم پیش خانم دکتر و ایشونم منو معاینه کردن و از اینکه نی نی اینقدر مپلی شده ماشاالله تعجب کردن و گفتن تا ٨ مرداد که فرداست صبرکنم و بعد مجدد برم مطبشون اگه اوضاعمون خوب بود بازم به شما وقت میدن که با زبون خوش به دنیا بیاین و گرنه تا قبل از ١٥مرداد به زور میاریمتون این دنیا  خب مامانی دل همه دیگه آب افتاده از خدا زودی اجازه بگیر بیا پیش ما

همه خیلی دوستون داریم مپلی مامان

Harmony Bear

 

 

 

 

 

 

 

این مطلب رو شب قبل تولد شما تایپ کردم اینترنت خراب بود نشد ثبت کنم حالا اینجا اضافه اش می کنم

 

به نام خدای آفریننده مهربان

 

نفسم سلام

 

امشب آخرین شبی است که تو دل مامانی دیگه قرار شده فردا صبح بریم بیمارستان بخوابیم تا با آمپول فشار شمارو به دنیا بیاریم نفسی آخه دل همه گیگه یه ذره شده ظاهرا تو دل مامانی خیلی خوش میگذره که نمیان پیش ما

 

بابایی که دیگه طاقت نداره همش میگه پس پسرم رو کی میاری دیگه من برم لالا کنم الان ساعت از 1 بامداد گذشته و ما ساعت 6 باید بیمارستان باشیم تازه امشب مامانی سعیده هم اومدت پیش ما بخوابن که ما تنها نباشیم دلم خیلی برای شما تنگ میشه فقط خوشحالیم به اینه که تو بغلم می تونم احساستون کنم ان شاء الله صحیح و سالم و آسون به این دنیا قدم بذارین عاشق شما مامان زینب

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

عروسک خانوم
9 مرداد 91 0:36
این روزای آخر چه قدر تحملش سختته
sara.gh
9 مرداد 91 17:59
salam,chetoori maman zeinab delam vase didane mohammad taha ye zarre shode,in nini koochoolye topol mopol chera nemiad?mage nemidoone kolli adam montazereshan?movazebe khodet baash mamani
محقق زایمان طبیعی
10 مرداد 91 19:51