محمد طاها ربانیمحمد طاها ربانی، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 1 روز سن داره

محمد طاها بهترین هدیه خدا

کمی دیر شد

1391/7/17 14:53
نویسنده : مامان زینب
294 بازدید
اشتراک گذاری

به نام مهربون مهربونا

سلام شیرینم

چه حس خوبیه حالا که بهت سلام می دم میتونم تصورت کنم آخه تا دو ماه پیش وقتی بهت سلام می گفتم نمی تونستم تصور کنم چه شکلیه پسرم اما به لطف خدای مهربونم حالا شما پیشمی و همین دلیل هم باعث شده این قدر نوشتن خاطراتمون به تاخیر بیافنه الان که دارم مینویسم شما رو خابوندم نفسی و دارم تند تند مینویسم تا شما از خواب بیدار نشدی

23 روزه بودین که یه شب با مامانی سعیده و بابا مصطفی بردیمتون دکتر واسه ختنه من کمی نگران بودم وقتی رفتیم دکتر خیلی شلوغ بود و شانس ما تا رسیدیم گفتن همه کسایی که واسه ختنه اومدن بیان داخل اتاق آقای دکتر ما همرفتیم اول همه ی نی نی ها رو روی یک تخت خوابوندن و بعد گفتن والدین بیرون بایستن من به آقای دکنر گفتم روی تخت جا نیست و آقای دکتر گفتن خب شما باش بچه هم تو بغلت.... من که خیلی ترسیدم فکر کردم میخواد تو بغلم به شما آمپول بزنه بعد دیدم نه اومد رو با گوشی معاینه کرد در ضمن همونجا وزنتونم کردن که 4کیلو و 400 گرم بودین بعد دیگه به نوبت نی نیها رو آمپول بی حسی زدن و مامانم اومدن شمارو از دست من گرفتن که نترسم و من بیرون منتظر نشستم بعد از آمپول بهتون شیر دادم و نوبت ختنه شما شد که نی نی 8 ام بودین از بس که پسز گلی بودین یه کوشولو گریه کردین و آروم شدین بعد آقای دکنر شما رو به عنوان مثال برای آموزش به خانواده ها میذارن رو تخت و میگن چیکار کنن شما هم اصلا گریه نکردین و بابا مصطفی کلی ذوق کرده بود که پسرم الگو شده و از همه آروم تر بوده و... روش ختنه حلقه ای بوده و آقای دکتر گفتن 4 تا 7 روز بعد حلقه میافته که باید دوباره بریم دکتر و حلقه شما هم 5 روز بعد خونه مامان جون من همون شبی که دایی جون محمد رضا از عشق آباد اومدن افتاد پسرم مسلمون شدنت مبارک

ضمناً الان بیدار شدین و روی پای منین که این مطالب رو تایپ می کنم

این روزا خیلی شیرین شدین تا جایی که دوست دارم کاری نداشته باشمو همش  پیشتون باشم نگاهتون کتم مامانی من , حدود 3 هفته پیش ( 38 روزه گی ) بود که اولین آقوو رو تو بغل باباجون گفتین و ما کلی ذوق زدیم مخصوصاً صبح ها که از خواب بیدار میشی همش دوست داری باهات بازی کنن وقتایی که گریه می کنی مامانی سعیده اگه پیشمون باشن و باهات حرف بزنن خوب میفهمی و آروم میشی مخصوصا شعرایی که واست می خونن رو خیلی دوست داری خلاصه پسرم داره مرد میشه واسه خودش دوهفنه پیش هم خاله عاطفه اومدن خونمون و از شما کلی عکس های با مزه گرفنیم که چندتاشو میذارم واسه یادگاری

ریعکس های خاله جون عاطفه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)